موشن روژی کریم خون زند گه ای طایفه لک بیه ای جنگی شکس هواردوی و وه گرد مال ماولی دوشمنه دوما میهوایا
گویند روزی کریم خان زند که از طایفه لک بوده است در جنگی شکست می خورد و همراه با خانواده در حال فرار بود و دشمن به دنبالش
یه چمه مال و ژن و آیلا بیتی یه کی اه دشمنه لا
به یک چشم زن و فرزند و بار و بنه را می نگریست و با چشم دیگر دشمنان را
یکی اه ژ دوشمنه ل شمشیر تیژیه دسا وه دوما بیتی کریم خون هر موت هه ی کور نوری دس هیز ده! دوشمن دس وردار نوی
یکی از افراد دشمن شمشیر تیز به دست کریم خان را دنبال کرده بود کریم خان وی را خطاب قرار داد ! هان ای پسر(مرد)دست بردار و نیا اما دشمن دست بردار نبود
دشمن هتو نوا و گست شمشیر بشینی او کریم خون ،وکیل ئه ی رّاو نیشتو سر دوزیتیا و شمشیر هونه دار نوم کپولک که بیه
دو کوتا و هر کوتی کته یه لا را
دشمن نزدیک شد(به جلو آمد)و می خواست با شمشیر به کریم خان بزند وکیل به وی فرصت نداد و با چالاکی سرش را کنار زد و چنان بر فرقش زد که دو نیم شد و هر نیمه به طرفی افتاد
کریم خان دسه شمشیر ماچ کردیا و وه لکیا وّت:« تونه مورّین و بختم نمورّی» گه ای گپه ای تاریخ نویسرهیایه
کریم خان دسته شمشیر را بوسید و به زبان لکی گفت: تو می بری و بختم نمی برد که این سخن در تاریخ ثبت گردیده است
یه کی ای بوه شه ل دور کریم خانی ئی گپه وه بیتا وشیاشی:
یکی از شعرای دوره ی کریم خان این سخن را به شعر فارسی در آورده است:
همی رفت و می گفت پژمان به تیغ تو بری و بختم نبرد،دریغ